فرشتگان زیبای اوتیسم

خدایا من از تو فرشته نمیخواستم،من کسی از جنس خودم میخواستم، من صدای خنده هایت را با هم بازی هایت میخواستم، من دستانت را میخواستم که با عروسک های خاک خورده کمدت بازی میکرد، من تورا فرشته نمیخواستم، من تورا در حیاط خانه ام شاد دوان دوان میخواستم. من به جای فرشته صدای زیبایت را میخواستم، خدای من، خدای من، من دستان دخترم را میخواستم که با شانه به موهای عروسکش بکشد، با قوری کوچکش چای دم کند برای مهمان خیالیش، چادر سر کند، کفش مرا بپوشد و من ببینم لذت ببرم، من فرشته نمیخواستم ، که با کمک من بلند شود دراز بکشد راه برود ، غذا بخورد. من فقط یکی از جنس خودم میخواستم……. من فرشته نمیخواستم.

۲۰۲۰۱۲۳۰_۰۰۰۳۴۶-14e11c73

نظم و انضباط در کلاس در کودکان اوتیسم

دانش آموزان دارای اوتیسم ممکن است نیازهای ویژه‌ای در زمینه‌های یادگیری، مهارت‌های اجتماعی و ارتباط گیری داشته باشند. این ده راهکار ساده این امکان را به آموزگاران می‌دهد که به این نیازها جهت دهند و بهترین بازدهی را از دانش آموزان مبتلا به اوتیسم داشته باشند.

اوتیسم

نام من حتی ساده ترین وزن و آهنگ را به خود نمی پذیرد آخر من ” اوتیسم” هستم و حتی شاعرترین شاعران مرا به شعر در نیاورده اند! زیرا من شعرپذیر نیستم! من به جای تکرار قافیه به تکرار کلام می پردازم و هرچه رنگی است مرا به تشویش و پریشانی می کشاند! از بس بر روی پنجه های پا راه رفته ام دردی را همیشه در نوک انگشتانم احساس میکنم! با من گلها همه مهربانند اما نمیدانم چرا بی آنکه بخواهند خارهای خود را نیز به من می زنند! آخرین بار، یک قناری کوچک، به جای بچه های کوچه به من خندید! و مرا به خوابی برد در یک باغ بزرگ نیایش. مادرم را درحال نماز بر سر سجاده دیدم. مادرم دستهای خود را به سوی نور دراز کرده بود. و چشمانش را هاله ای از اشک دربرگرفته بود. دور دستها در کهکشان بی انتهای امید فرشته های آسمانی بی آنکه لب ب سخن وا کنند با بالهای خود مرا صدا می زدند و می گفتند: تو مثل مایی ولی از ما دوری! من میخواستم با آنها حرف بزنم ولی ذهنم یاری نمی کرد و حتی ساده ترین حرفهای کودکانه ام جاری نمی شد! به ناگاه کلامی را که مادرم بارها آن را بر زبانم نهاده بود به خاطر آوردم، هرچند معنی آن را نمی فهمیدم اما برای آن که به آنها بگویم طنین به هم زدن بال هایتان را می شنوم و سفیدی شما با روح من آشناست آن کلام تکراری را باز تکرار کردم و به سوی آن وسعت آشنا با این عبارت صدایشان کردم که: خدایاااا مرا شفا بده!