کودک درونِ اوتیسمِ من

این روزها
کنار پنجره چشمانم
کودکی
زانو در بغل
خاموش نشسته است!
و خیره ماندست…
بر دنیای آدمک ها !
گهگاهی صداهای مبهمی به گوشش میرسد
چقدر غریبند کلمات !
نمی فهمد
نمی شنود
حس نمی کند
تنها گاهی گونه هایش را به نم باران می سپارد!
خیس می شود
می لرزد
می لرزد از سرمایی بی رحم
اما باز هم نمی فهمد
باز هم سکوت می کند
و چقدر دلش سکوت می خواهد
این کودک….
این کودک اوتیسم که در وجود من مانندش را می توان یافت….
کودک درون تنهای من !

فرشتگان پاکِ اوتیسم

پروردگارا
در محضر تو ما همگی مانند کودکان اوتیسم هستیم
کج رفتار ، نافرمان ،چیزهایی را می گوییم که نباید بگوییم ، کارهایی را که تو دوست نداری انجام می دهیم ، ساکتیم وقتی که باید حرف بزنیم ، حرّاف وقتی که باید سکوت کنیم…. ولی تو هنوز ما را دوست داری و رحمت، بخشش ، عشق و محبت خودت را از ما دریغ نمیکنی…
خدایا به ما کمک کن همانگونه که تو ما را هدایت میکنی ما هم این کودکان را هدایت کنیم
خدایا به من این توانایی را بده که فقط صورتِ پاک و معصوم او ، برق چشم هایش، عشقی که در لبخندهایش موج میزند ، محبتی که در دستانش وجود دارد ، دل پاک و بی گناهش را ببینم
خدایا
بگذار از طریقِ من این کودکان طعمِ عشقِ بی انتهای تو را بچشد خدایا این فرشتگان معصوم اول از آنِ تو میباشند بعد کودکِ من پس به او این فرصت را بده که عشق و محبت تورا درک کند و بفهمد که عشقِ ما نیز به این کودکان نگهدار و پشتیبانِ همیشگی آنهاست….