با سلام، دلنوشته مادر ،یک فرشته ۱۴ ساله اوتیسم
همیشه قصه ها از اول شروع میشود وبه آخر میروند ،این بار من میخواهم قصه ام را از آخر بگویم،بعد از سالها جنگیدن برای حقی که از دست داده بودم ،بعد از چهارده سال مبارزه در دریای متلاطم زندگی،وقتی موج هایش هزاران بار مرا به صخره ها کوبیدند وقتی در هر موج هزاران بار شکستم،خسته وناتوان وناامید خود را در این دریای بی رحم رها کردم ودیگر توانی نبود