دل نوشته ها

نگاه خدا

راحله ضیایی بخش سوم ۹۹/۱۰/۶

بغض های فرو خورده ی شما، اشک هایی که ریخته ای،همه را او دیده، مطئمن باش هر وقت دعا میکردی به زیر هر یارب یارب تو، هزاران ملک آمین میگفتند وتو نا امید اشک میریختی،که چرا خدا صدایم را نمیشنود، در حالیکه در زیر قطرهای اشک بندگی تو ،دامن هزاران ملک نور باران میشود وقتی از سر تسلیم رو به درگاهش می آوری، در عرش بالادف می زنند که ایوبی دیگر دعا می کند وقتی با همه نداده هایش عبادت می کنی خدا بر آفرینش آدم بار دیگر می بالد وفرشتگان تبارک الله احسن الخالقین می گویند در تمام لحظه لحظه های زندگیت ،خدا بود آن زمان که تو زجر می کشیدی از بیماری اوتیسم فرزندت، در تمام لحظه ها روح تو صیقل داده می شد وتو متعالی تر می شدی کس نمیداند در پس پرده چه میگذرد ،من خود خدا را در مکه ندیدم ، در صفا ومروه ندیدم، من خدا را در گوشه ی اتاق خانه ام بر سر سجاده ام دیده ام در سکوت سحر در تاریکی شب در پاکی دریا ،در شفافیت آینه در بوی جنگل در قداست کوه ،من خدا را در نگاه معصومانه ی فرزندان اوتیسم دیده ام نه در هیاهوی وحشتناک ادم ها ، نه در شتاب بی امان دنیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *